loading...
خیال تو...
mina بازدید : 4 یکشنبه 26 آبان 1392 نظرات (0)

پسرگفت: اگر میخواهی با هم بمانیم باید همه جوره با من باشی. دخترک که به شدت پسر رو دوست داشت گفت: باشه عزیزم هرچی تو بگی. پسرک دختر را عریان کرد، دخترآرام میلرزید ولی سخن نمیگفت میترسید. میترسید عشقش ناراحت شود..پسرک مانندابری سیاه دختر را به آغوش کشید. و بدون کوچیکترین بوسه شروع کرد.. دخترک آهی کشید. و پسرک مانند چرخ خیاطی بالا و پایین میشد. دخترک بدنش میسوخت ولی صدایی نمیداد. پسرم چند تکان خورد و در کنار دخترک افتاد،دخترک بالبخند گفت: آروم شدی عروسکم! پسرک آروم خندید و لباس هایش را پوشید و رفت. دخترک ساعتی بعد تلفن را برداشت زنگ زد وگفت: سلام عشقم. وپسرک مثل همیشه نبود و تنها گفت: دیگر بمن زنگ نزن و قطع کرد. دخترک عروسکش را بغل گرفت و در کنج اتاقش آروم گریست. ...چند سال گذشت/تبریک میگویم به پسرک! همان دخترک زیبا شد فاحشه قصه...

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 2
  • بازدید کلی : 25